چشمان جانان
از امام عبادی از امام عبادی

چشمان جانانم

آن يار جانم

مثل ستاره ها

مثل آهوان صحرا

جذاب و افسونگر

چون الههء زيبايي بود...

رنگ چشمان ِ جانانم

نه سياه،

نه سبز،

نه آبي،

نه ميشي،

نه دريايي بود ...

          احوال دقيق است از نسل او،

          مادرش پنج دختر به دنيا آورد

           اما،

           چشمان هيچکدام

            نه چنان قشنگ خدايي بود

            نه چنان زيبای رويايي بود

نگاه کردن در چشمان او

عيش جاودان بود

لذت بي پايان بود

هرچه در او ميديدی

هرچه در او ميبودی

همان عيش،

همان لذت،

در خلدِ برين !

در بهشت خدای نازنين

جاودان بود.

مگر، بدبختانه

و با درد کمر شکنانه

آن "لولو و مرجان  را"

چه زود،

در يک شبِ شومِ ظلماني

به وسوسه، نقاب پوشي

ز دست دادم

 و اين همان شيطان بود.

                    اکتوبر سال 2004

 

 

 

 


May 28th, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان